زمان طلسم شده است در نبود تو
عقربه های ساعت دیواری از حرکت ایستاده اند
زمان به زهر کشنده ای بدل شده که جرعه جرعه در کامم ریخته می شود
حسرت دیدن تو بغضی سنگین در گلویم افکنده وآن را می فشارد
نمی دانم...
نمی دانم چرا این بغض کهنه شکسته نمی شود تا کمی از درد فراق تو تسکین یابد
وقتی نیستی قناری آواز نمی خواند..
ماهی در تنگ بلوری می میرد...
ستاره ها در هجوم تاریکی خود را محو شده می بینند
نمی دانم چرا ...
نمی دانم چرا مرا نمی بینی
چرا صدای صدای قلبم را که در زیر غرور بی جای تو خرد شده نمی شنوی چرا...
چرا صدای سکوتم را درک نمی کنی چرا حجاب غرور را از چشمانت کنار نمی زنی تا
چشمان منتظر مرا ببینی که به راهت دوخته شده ...
ولی...
ولی یک چیز را می دانم و میدانم که یک روز می آیی و مرا با خود به سرزمین گل های شقایق می بری
ولحظه های آبی را با من تقسیم می کنی....
خیلی زیبا بود .
*همه چیز از یاد آدم میره مگه یادش که همیشه یادته*
سلام ... وبلاگ زیبایی داری و زیبا هم می نویسی ... اگه دوست داشتی به هم سر بزن... موفق باشی..
می دونی
فاصله بین انگشت هات برای چیه؟
برای اینه که یک نفر دیگه با انگشتهاش اونها رو پر کنه
پس دنبال
اون کسی باش که بتونه اونها رو برات پر کنه
اگر خدا بهت داد نگهش داره
من لینکتو گذاشتم دوست من بابای
سلام سارا خانوم عزیز
خیلی خوشحال میشم اگه بیشتر با شما آشنا بشم
به من هم سربزن