این شعر که سروده خانم مریم حیدر زاده هست را تقدیم می کنم به او...
و همه اونهایی که یه جورایی عاشقند...
اگه دلم تنگ میشه خیلی برات منو ببخش
اگه نگام گم میشه تو شهر چشمات منو ببخش
منو ببخش اگه شبا ستاره ها را می شمرم
اگه همش پیش همه بهت می گم دوست دارم
منو ببخش اگه برات سبد سبد گل می چینم
منو ببخش اگه شبا فقط تو را خواب می بینم
منو ببخش اگه تو را می سپارمت دست خدا
اگه پیش غریبه ها به جای تو می گم شما
منو ببخش اگه واسه چشای تو خیلی کمم
تو یه فرشته ای و من خیلی باشم یه آدمم
منو ببخش اگه فقط می خوام بشی مال خودم
ببخش اگه کمم ولی زیادی عاشقت شدم
زمان طلسم شده است در نبود تو
عقربه های ساعت دیواری از حرکت ایستاده اند
زمان به زهر کشنده ای بدل شده که جرعه جرعه در کامم ریخته می شود
حسرت دیدن تو بغضی سنگین در گلویم افکنده وآن را می فشارد
نمی دانم...
نمی دانم چرا این بغض کهنه شکسته نمی شود تا کمی از درد فراق تو تسکین یابد
وقتی نیستی قناری آواز نمی خواند..
ماهی در تنگ بلوری می میرد...
ستاره ها در هجوم تاریکی خود را محو شده می بینند
نمی دانم چرا ...
نمی دانم چرا مرا نمی بینی
چرا صدای صدای قلبم را که در زیر غرور بی جای تو خرد شده نمی شنوی چرا...
چرا صدای سکوتم را درک نمی کنی چرا حجاب غرور را از چشمانت کنار نمی زنی تا
چشمان منتظر مرا ببینی که به راهت دوخته شده ...
ولی...
ولی یک چیز را می دانم و میدانم که یک روز می آیی و مرا با خود به سرزمین گل های شقایق می بری
ولحظه های آبی را با من تقسیم می کنی....
با سلام
من سارا ۲۱ ساله هستم ...
تصمیم گرفتم از امروز این وبلاگ را راه بیندازم ...
والا میخوام تو این وبلاگ نگفته هامو به کسی که خیلی دوستش دارم
بگم...
به دوستانی که قدم به این عشقولانه من میذارن خوش آمد میگم...
بچه ها مچکرم
ازتون میخوام بدون نظر منو تنها نذارین چون رو قلب یه عاشق پا گذاشتن
آخر وعاقبت نداره
تا به زودی ....